۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه

برگشت به وبلاگ

تصمیم گرفتم دوباره شروع به نوشتن کنم. اگه بخوام به عقب برگردم خیلی وقته که ننوشتم. از زمانی که هنوز دانشجو بودم و در مونترال زندگی میکردم. حدود دوسالی میشه. بطور خلاصه:
ژانویه سال 2014 بود. زمانی بود که دیگه داشتم اذیت میشدم. استادم تو دانشگاه بهم فشار میاورد. من هم شبها فشار رو روی اپلای کردن برای کار میگذاشتم. تا اینکه یک  روز وارد دفتر کارم تو دانشگاه شدم. حسابی تحت فشار بودم. بصورت جدی به خدا گفتم که دیگه بریدم خودت یک کاری بکن. دقیقا فردای همون روز دو رکرویتر با تلفن با من تماس گرفتن. یکی از مونترال برای یک شرکت درمونترال و دیگری در تورنتو. برای شرکت اول در مونترال دو مصاحبه دادم و ماه فوریه به من جاب آفر دادند گفتن بیا مشغول کار شو. خیلی خوشحال بودم. با استاد صحبت کردم اون چاره ای جز موافقت نداشت چون در غیر اینصورت از شورای تحصیلات تکمیلی که قبلا با رئیسش صحبت کرده بودم تقاضا میکردم که برای دفاع من استاد تعیین کنند.
یک دانشجوی دکتری وقتی باندازه کافی ژورنال و کار برای دفاع داشته باشه، کسی نمیتونه جلوی دفاعشو بگیره. اگه استاد هم قبول نکنه میتونه از دانشگاه بخواد که براش استاد تعیین کنند و با اون دفاع کنه. در اینصورت استاد فقط از پولی که بابت دفاع من بهش میرسه محروم میشه لذا چاره ای جز موافقت نداره. تنها قدرت استاد در دادن ریکامندیشن هست که اون هم برای منی که کارمو خودم از قبل پیدا کرده بودم دادن یا ندادنش اثری نداشت. بهرحال با استاد صحبت کردم و به کار جدید در مونترال رفتم. یک هقته ای از شروع کارم نگذشته بود که شرکت دوم که شرکتی بسیار بزرگتر و معروفتر در تورنتو بود منو به مصاحبه دوم دعوت کرد. به من گفتن باید بیای تورنتو برای مصاحبه گفتم نمیتونم. بعد بهم گفتن که به شعبه شرکت ما در مونترال برو و ما ترتیب مصاحبه بصورت ویدئو کنفرانس رو باهات میدیم. روز 20 مارچ (روز عید ما) به مصاحبه رفتم. نمیدونم چرا قبل از همون اول که این دو پیشنهاد کار اومده بود میدونستم که قبولم میکنن. بهرحال این هم قبول کرد. تصمیم بسیار سختی بود. یکی از سختترین تصمیمهای عمرم. در یک طرف یک شرکت نسبتا متوسط در مونترال که من رو بعنوان design engineer استخدام کرده بود و تازه 3 هفته بود که مشغول شده بودم ولی آینده خوبی برای خودم در اون شرکت نمیدیدم. از طرفی دیگر شرکتی در تورنتو که دیدی از کارم و اینکه قراره دقیقا کارم چی باشه نداشتم. ولی حقوق و مزایاش خیلی بهتر از کار مونترال بود. هزینه اسباب کشی و سفر من به تورنتو رو هم گفتن میدیم. دل به دریا زدم و از کارم در مونتریال بعد از 3 هفته استعفا دادم و به تورنتو رفتم. خانواده رو هم بعد از دو ماه به تورنتو منتقل کردم. شرکت جدید در همه جای دنیا پروژه داره. لذا سفر هم داره. من طی این یکسال به هنگ کنگ، دوبی، آمریکا، هندوستان سفرهایی داشتم. دانشگاه رو هم در فوریه همین سال دفاع کردم. دفاع هم برای خودش ماجرایی داره. از یکطرف تاریخ دفاع من روزی در فوریه تعیین شده بود از طرفی دو پروژه در هنگ کنگ و آمریکا به مشکل برخورده بودن و من باید میرفتم. خلاصه برنامه رو اینطور تنظیم کردم که اول هنگ کنگ برم کار رو تموم که کردم برم مونترال دفاع کنم و بعد از دو روز به فلوریدا برم برای پروژه دوم. هنگ کنگ که بودم دو روز به تاریخ برگشت من به کانادا برای دفاع یکی از استادهای ژوری دفاع من ادا درآورد که من تز رو خوب نخوندم برای دفاع ایشون اماده نیستم. خلاصه آدم بعد ازیک روز کاری جدی میاد هتل  استراحت کنه با همچین چیزی مواجه میشه اصلا خوب نیست. خیلی خوابم میومد. از طرفی هم با دیدن این ایمیل حسابی داغون شدم، به استاد مربوطه ایمیل زدم و گفتم لطفا تاریخ رو عوض نکنید و دوباره به خدا گفتم خودت درستش کن دیگه از من کاری بر نمیاد و با خیال راحت خوابیدم. فردا صبح ایمیل رو چک کردم دیدم استاد ایمیل زده و معذرت خواهی کرده و گفته شما تزتون رو دو ماه پیش به من فرستاده بودین و اهمال از من بوده لذا سعی میکنم بخونمش و به دفاع برسم. خلاصه در تاریخ معین هم دفاع کردم. و بعد به آمریکا برای پروژه دوم رفتم و خوشبختانه هر دو رو با موفقیت تمام کردم. ماه فوریه 2014 هم به عنوان سخت ترین ماه زندگیم ثبت شد. شما در سفر کاری باشید دغدغه انجام پروژه های که اگه انجام نشه شرکت باید کلی جریمه بده و دغدغه درست کردن پرزنتیشن برای دفاع و نامه اون استاد. خلاصه ماه راحتی نبود ولی روز دفاع من شیرین ترین روز بود با توجه به اینکه فقط خودم میدونستم که با چه سختی به این دفاع رسیده بودم.

 

۵ نظر:

mosayeb گفت...

سلام
خوبه که بر گشتین. من که تقریبا 3 سالی میشه تعطیل کردم من هم گرفتار کارهای دیگه هستم تا ببینم خدا چی میخواد.
مسیب از وبلاگ http://rahecanada.blogspot.ca/

mEhDi گفت...

سلام، خوشحالم که برگشتید و از تجربیاتتون بازم میگید
از زمانی که من ایران بودم وبلاگ شما رو میخوندم و حالا هم که ازدواج کردم و اومدم مونترال هر از گاهی به وبلاگتون سر میزدم. منتظر خبرهای خوب و تجربیات ارزشمندتون هستم.
با سپاس فراوان
مهدی علامی

Alen گفت...

آفرین

من با سرچ کردن نان بربری رسیدم اینجا :) اما خیلی لذت بردم از خوندن.
موفق باشین همیشه.

Mehraban گفت...

خيلي كنجكاوم بدونم رشته كاريتون چي هت جالبه برام و مهم...

Mojgan گفت...

خیلی دوست داشتم این وبلاگ بازم به روز شه ... هر از گاهی سر میزدم ... امشب به دلم افتاد بازم بیام .. اومدم و کلی مطلب خوب خوندم ... براتون ارزوی موفقیت روز افزون دارم ... که به واقع محق موفقیتهای والایی هستید